مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

اولین خاطره با مزه آقا مهرتاش بلا وقتی تو شکم مامانش بود

مهرتاش نازم عزیز دلم مامانی دیشب خیلی کارای بامزه ای می کردی دوشنبه ها برنامه مسابقه رقص خردادیان  ساعت 9:30 شب شروع میشه و حدود 1 ساعتی ادامه داره ، این برنامه یکی از برنامه های مورد علاقه مامانه دیشب برنامه  انتخاب فینالست های 2011 بود  و دیگه می دونی تقریبا اگثرشون خیلی خوشگل میرقصیدن و آهنگای خوشگلی هم انتخاب کرده بودن از اول برنامه تا آخر برنامه اینقدر بالا پایین پریدی و چرخیدی و  لگد زدی که نگو ، من همش دستم رو شکمم بود و قربون صدقت میرفتم و کلی کیف کرده بودم بابایی هم خیلی ذوق کرده بود و براش خیلی جالب بود و چند باری دست گذاشت و تو محکم زدی تو دستش و بابایی می گفت اهو نگاش کن چه بزن بکوبی راه انداخته آخ...
8 آذر 1390

کوچولوی ناز من وارد هفته 22 میشه

تا آخر این هفته كودك من درون رحمم مثل يك نوزاد ولي كمي كوچكتر میشه الهی قربونش برم . قدش به  27.7 سانتي متر  و وزنش حدود 450 گرم میشه. پوست لطیفش تا زماني كه به اندازه كافي وزن اضافه كند چروكيده به نظر مي یاد؛ و موهاي نرمي بنام لانوگو كه سر و بدش رو پوشونده ، قابل ديدن هست وای فدات بشم من مامانی. لبهاي او مشخص تر شده و دندانهاي او به شكل ريشه هايي در درون لثه اش ظاهر می شوند وای خدای من ، هرچند چشمهايش رشد می کنند اما عنبيه (بخش رنگي چشم) هنوز رنگدانه ندارد و رنگي نشده است. ابروها و پلكهاي چشمان او در محل خود قرار میگیرند ، فدای اون چشم و ابروهات بشه مامانت، و لوزالمعده او (كه براي توليد هورمونها بخصوص انسولين ضروري مي باشد) به سرع...
7 آذر 1390

سالگرد ازدواج مامان و بابا 2

خوشگل نازم دیشب مامان و بابا واسه شام پیتزا سفارش دادن و در کنار همدیگه سالگرد ازدواجشون رو یه جشن کوچیک گرفتن من 3 تا شمع روشن کردم یکی واسه بابا یکی واسه مامان و یکی واسه کوچولوی نازمون . دیشب کلی با بابایی درباره خودمون حرف زدیم ، درباره اینکه توی این 2 سال چقدر به نزدیک تر شدیم و به ایده آل های همدیگه ، چقدر نقاط ضعف رو از بین بردیم و چقدر نقاط مثبت رو پرورش دادیم . خیلی خوشحالم که تو و بابات رو دارم ، شما دوتا واسه من خیلی خیلی باارزشین شما گنجای منین عزیز دلم  من و بابا تصمیم داریم وقتی تو میای یه زندگی راحت و پر از آرامش برات فراهم کنیم واسه همین توی این دو سال تمام تلاشمون رو کردیم که بهتر و بهتر باشیم با همدیگه و خدارو شک...
6 آذر 1390

سالگرد ازدواج مامان و بابا

کوچولوی قشنگ سلام صبحت بخیر عزیزکم می دونی امروز چه روزیه گل قشنگم؟ آره انگار می دونی چون همین الان یه ضره زدی تو شکم مامان یعنی آره من می دونم . امروز دومین سالگرد ازدواج من و باباییه ، یادش بخیر دو سال پیش چه شور و حالی داشتیم ، یادمه اونروز خیلی بهمون خوش گذشت و روز خاطره انگیزی بود عزیزم ، امسال هم ما خیلی شور و حال داریم چون قراره تو بیای و چراغ خونمون و دلمون رو روشن کنی قشنگم. بابایی چند دقیقه پیش باهام تماس گرفت و سالگرد ازدواجمون رو تبریک گفت و قراره یه هدیه قشنگ واسه مامان بخره ( وااااااااای سورپرایز)، اونم از اینکه امسال تو در کنار ما هستی خیلی خوشحال بود و تو رو هم بوسید. کوچولوی نازم دعا کن که همیشه من و بابایی و تو شا...
5 آذر 1390

الان دیگه ضربه می زنی پسر قشنگ مامان

مهرتاش نازم از روز دوشنبه 30 آذر 90 متوجه شدم دیگه تکونات مثل قبل نیست و ضربه می زنی ، معمولا هم زیر نافم ضربه می زنی جیگر من ، خیلی شیطونی و وروجه وورجه می کنی دیروز و پریروز که حدودای ساعت 2 به بعد ضربه هات زیاد میشد امروز صبح هم که مامان داشت میومد سرکار تو داشتی واسه خودت می رقصیدی ، جیگرم چقدر سحرخیزه .قربونت برم ، تو هم هر روز با مامان و بابا بیدار میشی . آخی مامانی تو راحت استراحت کن . راستی پریروز بالاخره مامان تونست آشپزی کنه قرمه سبزی درست کردم که بابات خیلی دوست داره ، ولی نمی دونم چرا خودم نتونستم زیاد بخورم . پسر ماهم خیلی دوست دارم زودتر به دنیا بیای و روی ماهت رو ببینم و باهات حرف بزنم .بوس بوس. وقتی تکون می خوری کلی ذ...
2 آذر 1390

هفته 21 بارداری

وزن كودك شما حدود 340 گرم و اندازه او تقريبا 26.6 سانتي متر است. ابروها و پلكهاي او كامل شده اند. و مسلما شما حركتهاي او را احساس مي كنيد. كودك شما به برنامه روزانه و كارهايي كه ممكن است داشته باشيد توجه نمي كند؛ پس اگر هنگامي كه در شب آماده خوابيدن مي شويد او تكان خوردن را آغاز كرد، تعجب نكنيد. وای قربونت برم توی این هفته چقدر بزرگ میشی جیگر مامان بابا ...
2 آذر 1390

خرید سیسمونی پسر گلم

سلام پسر قشنگم ، خوبی مامان؟ مهرتاش نازنینم روز دوشنبه 23 آبان 1390 مامان جون و آقا جونت زحمت کشیدن اومدن دنبال من و تو و رفتیم اهواز ساعت 3 رسیدیم اهواز همه کلی خوشحال شدن از دیدن ما . بابایی نتونست بیاد باهامون آخه کلی کار داشت قرار شد 4شنبه عصری بیادش. بعد از ظهر طبق قرار قبلی با زن عمو زیبا رفتی بازار کیانپارس و من واست وسایل بهداشتی و دو دست لباس خریدم  اینقدر خوشبو و خوشگلن که نگووووووووو ، من و زن عمو کلی ذوق می کردیم برات که وقتی می پوشیشون چقدر ناز میشی ، وسایل بهداشتیت رو مارک mustela گرفتم به پیشنهاد زن عموت و خیلی هم خوشبو هستن جیگرم شب واسه شام رفتیم خونه آقا جون ، عمه هات هم وسایلت رو دیدن و خوششون اومد عزیز دلم ، شب...
30 آبان 1390

من اولین بار حرکتت رو توی شکمم حس کردم پسر قشنگم

قربونت برم سلام   عشق مامان و بابا روز عید قربان که میشد 16 آبان 1390 بعد از ظهر حدود ساعت 8:15 روی تخت دراز کشده بودم و داشتم با مادر جون حرف می زدم صحبت خاله حمیده و مادر بزرگ اینا بود که یهو یه حال عجیبی توی دلم حس کردم ، مثل اینکه ماهیچه ها منقبض و منبسط شن و خیلی جالب بود یه لحظه مکث کردم و مبهوت شدم و بعد به مادر جون گفتم وای فکر کنم مهرتاش تکون خورد وقتی براش حالتم رو توضیح دادم گفت دقیقا همین حالت رو داره اولین تکونای بچه و گفت خیلی خوبه که توی عید قربان این حس رو تجربه کردی و این رو به فال نیک بگیر. خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم شب که رفتم خونه به بابایی گفتم و اونم کلی ذوق کرد . خلاصه از اونموقع تا امروز دیگه من متوجه حرکتای ...
21 آبان 1390

مهرتاش آقا با مامانش رفت واسه چکاب ماهیانه

سلام پسرم ، پسر قشنگم ، خوبی مامانی   مهرتاشم دیشب با مامان جون و بابا جون رفتم پیش خانم دکتر خانم دکتر به عکست توی سونو نگاه کرد و گفت ماشالا رشدش خیلی خوب بوده بعدشم شکم مامانی رو معاینه کرده و سایز آقا مهرتاش عالیه و گذاشت که من واسه بار اول صدای قبل کوچیکت رو بشنوم مثل این بود که داشتی اسب سواری می کردی قلبت همچین تند و تند میزد که نگومنم کلی ذوق کردم و صدای قلبت رو واسه بابایی ضبط کردم پسر شیطون اولش هم که رفته بودی قایم شده بودی خانم دکتر کلی دنبالت گشت تا اینکه سمت راست شکمم پیدات کرد عشق مامان گفت قلبش هم عالی میتپه خانم دکتر گفت من ٢ کیلو توی این ٧ هفته که پیشش نرفته بودم اضافه کردم و گفت خیلی خوبه الان شدی ٥٢ کیل...
11 آبان 1390